من و تنهایی و گریه
سلام خانومم عزیزم عشقم خوش میگذره به شما گلاب مامان؟ مامانی من الان از روز یکشنبه یعنی سه روز پیش خیلی غمگینم آخه بابائی رفته چین و جاش خیلی تو خونه خالیه منم همش دلم میگیره و گریه میکنم تازه فردا روز مرده ولی بابائی نیست که براش جشن بگیریم . حالا خوبه مامان بزرگ و دائی امیر علی پیشمون هستن وگرنه من از غصه دق میکردم ، راستی اون شبی که بابائی میخواست بره کلی با شما صحبت کرد و نصیحتت کرد که مامانی رو اذیت نکن شما هم هی با تکونات میگفتی چشم بابا جون شما هم سوغاتی منو فراموش نکن ! تازه فکرشو بکن با این حال غصه دار من یکی از خاله ها امروز تو کلوپ یه متنی برامون گذاشت خیلی احساسی بود بعد من خوندمش و عین دیوونه ها توی اداره زدم...
نویسنده :
بیتا
15:18